دیروز،چهارشنبه 7/8/93،چهاردهمین نشست انجمن ادبی فانوس رأس ساعت 16 و در مکان همیشگی انجام شد.
پیوستن آقای شفیعی به عنوان عضو جدید،به دیگر اعضای انجمن.
آغاز نشست با خواندن غزلی از حافظ که به روایتی منسوب به کربلاست،توسط آقای محمدی:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
آقای جعفری،دو شعر سروده ی خودشان و درباره ی واقعه ی کربلا خواندند.
آقای باورساد نیز دکلمه ای به قلم خودشان و درباره ی حسین (ع) ارائه دادند.
خانم امیرشجاعی،ترانه ای از خودشان و شعری بر وزن مفعول مفاعیلن خواندند.
در ادامه،خواندن چند شعر آیینی،توسط آقای محمدی:
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه
نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه
این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه
باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه
جان من برخیِ " آن مرد " که در شط فرات،
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه
هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین،
ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه
حسین جنتی
بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد...
سعید بیابانکی
با اشكهاش دفتر خود را نمور كرد
در خود تمام مرثيهها را مرور كرد
ذهنش ز روضههاي مجسم عبور كرد
شاعر بساط سينه زدن را كه جور كرد
احساس كرد از همه عالم جدا شده است
در بيتهاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را كه غم گرفت
وقتي كه ميز و دفتر و خودكار دم گرفت
وقتش رسيده بود به دستش قلم گرفت
مثل هميشه رخصتي از محتشم گرفت
باز اين چه شورش است كه در جان واژههاست
شاعر شكست خورده طوفان واژههاست
بي اختيار شد قلمش را رها گذاشت
دستي زغيب قافيه را كربلا گذاشت
يك بيت بعد ، واژه لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس كرد پا به پاش جهان گريه ميكند
دارد غروب فرشچيان گريه ميكند
با اين زبان چگونه بگويم چهها كشيد
بر روي خاك و خون بدني را رها كشيد
او را چنان فناي خدا بيريا كشيد
حتي براش جاي كفن بوريا كشيد
در خون كشيد قافيهها را، حروف را
از بس كه گريه كرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه كم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت كار و سپس آسمان گداخت
اين بند را جداي همه روي نيزه ساخت
خورشيد سر بريده غروبي نميشناخت
بر اوج نيزه گرم طلوعي دوباره بود
او كهكشان روشن هفده ستاره بود
حمیدرضا برقعی
رسم است هر که داغ جوان دیده
دوستان رأفت برند حالت آن داغ دیده را
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را
آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند
تا تقویت شود دل محنت کشیده را
یک چند دعوتش به گل و بوستان کنند
تا برکنندش از دل، خار خلیده را
جمعی دگر برای تسلای او دهند
شرح سیاه کاری چرخ خمیده را
القصه هر کس به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را
آیا که داد تسلیت خاطر حسین
چون دید نعش اکبر در خون تنیده را
آیا که غمگساری و اندوه بری نمود
لیلای داغ دیدهی محنت کشیده را
بعد از پدر دل پسر آماج تیغ شد
آتش زدند لانهی مرغ پریده را
ایرج میرزا
آقای گرمسیری،شعری از ناصرخسرو و خانم باقری داستانی کوتاه از خودشان خواندند.
آقای شفیعی نیز شعری از خودشان و درباره ی کربلا ارائه دادند.
آقای کیومرثی شعری سروده ی خودشان و بر وزن فاعلن مفاعیلن؛ و خانم قاسمی نوشته ای به قلم خودشان خواندند.
خانم قربانپور و خانم حسینی نیز در جلسه حضور داشتند.
پایان نشست با خواندن شعری از محمد خادم،توسط آقای محمدی:
نگاه در کتاب میکینی حسین
هر آیه را حساب میکنی حسین
همین که خشک میشود لبت حسین
همنین که رو به آب میکنی حسین
تو حبه حبه خوشه خوشه اشک را
به گونه ها شراب میکنی حسین
تو با سه بار نام اتشین خود
چقدر دل که اب میکنی حسین
تو با سه بار نام اتشین خود
چقدر دل کباب میکنی حسین
تو با سه بار نام اتشین خود
چقدر انقلاب میکنی حسین
خدا اگر جواب میدهی که هیچ
ولی اگر جواب میکنی حسین
خدا اگر بهشت میدهی حسین
خدا اگر عذاب میکنی حسین
شنیده ام که گاه گاه در بهشت
رسول را خطاب میکنی حسین
دل همیشه شاعرم از این به بعد
ردیف انتخاب میکنی حسین
کجا به میهمانی که دعوتی
که اینچنین شتاب میکنی حسین
نشست آینده،روز چهارشنبه 14/8/93 ساعت 16 و در مکان کتابخانه خواهد بود.